پیرمرد هر شب بعد از کار به کابین ناخدا میرفت و به سخنان مرد جوان گوش میداد. یک شب ناخدای جوان رو به پیرمرد کرد و گفت: آیا زمین شناسی خواندهای؟
پیرمرد پاسخ داد: نه استاد من هیچ وقت به مدرسه و دانشگاه نرفتهام.
ناخدا: پیرمرد، تو یک چهارم عمرت را از دست دادهای.
پیرمرد ناراحت و غمگین به اتاق خود بازگشت و با خود در این فکر بود که مطمئناً ناخدا درست میگفته و او یک چهارم عمر خود را از دست داده است.
شب بعد باز پیرمرد به اتاق ناخدا رفت.
ناخدا امشب پرسید: -ای پیرمرد آیا اقیانوس شناسی خواندهای؟
-ای استاد اقیانوس شناسی چیست؟ من که درسی نخواندهام.
- ای پیرمرد، پس تو نیمی از عمرت را از دست دادهای.
پیرمرد باز هم غمگین و ناراحت به اتاق خود برگشت و باز در این فکر بود که مطمئناً ناخدا درست میگفته و او نیمی از عمر خود را از دست داده است.
ادامه ی داستان در ادامه ی مطلب