این شعر از دوست گرامی سید رزاق موسوی است که در مورد بداغ آباد و ویژگی های روستایمان سروده است
صفا دارد که اینجا را ببینی
زصوت بلبلان ساکت نشینی
نشینم
بر لب این رود امروزسرودم شعر از یهر دیروز
همی
انم که روستایم کهن بودمساجدش هویت این سخن بود
قلعه
ای داشت به هر گوشه ای برجکه چون مخروبه گشت افتاد از اوج
به
زیکلالا وسه پسونش نظر کنبرو بنشین آنجا سرفه سر کن
به
نام حق گذر کن ازطاق بستانشوی مستانه آن راز بستان
عجب
با صفا باشد محلهبرنج دل ربا باشد در محله
خزینه
داشت حمام قدیمیشکرم رحمت کند با بوته چینیش
گذر چون میکند زاینده رودش
فلک را کر کند جوش وخروشش
بیابانش همه بکر وتمیزند
زکوه آب سنجدی آبشارش ریزند
جنوبش کوهی دارد رختخوابی
دلد می خواهد روی آن بخوابی
کنار
رودخانه هر روز گذر کنبزن آبی به صورت گریه سر کن
صفا
دارد دم دروازه هایشکه راه آهن شده مانع کارش
که
گاهی زند بوق قطارشنی دانم چه گویم من جوابش
به
صحرا می روی کوئی بهشت استتمام مزرعه ها زیر کشت است
همه
اهل محل تقوا دارندغم هجر علی در سینه دارند
محرم
چون نمایان می شود ماهجوانان مشکی پوشند مثل زهرا
نژادی از بنی هاشم دارند
محرم تعزیه هم می سرایند
زبان
زد شد عزداری آن هاکه یک دست می شوند از بهر طاها
شهیدانی
به خون خفته دارندسر مزار آن ها گل می آرند
جوانانش
دلاور مرد هستندبه عشق دین احمد حق پرستند
جوانان
محله بی نظیرندبرای یاری حق می ستیزند
همی دانم جوانانش عزیزند
ز مهر مادراشان اشک می ریزند
کمی شعر از بداغ آباد سرودم
ز رحمت خدا غافل نبودم
تمام
شعر سید رزاق سرودستبجز عشق علی کارش نبودست
البته اشکال وزن وقافیه ی آن را رفع خواهد کرد نظر یادتون نرود
با تشکراز وبلاگ خوب وفرهنگی حامیان میر حسین در ایمان شهر
به هیچ کس نمی گویم که به چه نامزدی رأی بدهد یا ندهد |
خبرگزاری فارس: حضرت آیتالله خامنهای چهار نامزد انتخاباتی ریاست جمهوری را به مراقبت کامل برای جلوگیری از بروز دشمنی و کینه توصیه مؤکد کردند و افزودند: اختلاف نظر در مسائل گوناگون طبیعی است اما نامزدها و هوادارانشان در سخنرانی ها و اجتماعات بگونه ای عمل کنند که کارها با برادری و مهربانی و بدون اشکال پیش برود.
پیرمرد هر شب بعد از کار به کابین ناخدا میرفت و به سخنان مرد جوان گوش میداد. یک شب ناخدای جوان رو به پیرمرد کرد و گفت: آیا زمین شناسی خواندهای؟
پیرمرد پاسخ داد: نه استاد من هیچ وقت به مدرسه و دانشگاه نرفتهام.
ناخدا: پیرمرد، تو یک چهارم عمرت را از دست دادهای.
پیرمرد ناراحت و غمگین به اتاق خود بازگشت و با خود در این فکر بود که مطمئناً ناخدا درست میگفته و او یک چهارم عمر خود را از دست داده است.
شب بعد باز پیرمرد به اتاق ناخدا رفت.
ناخدا امشب پرسید: -ای پیرمرد آیا اقیانوس شناسی خواندهای؟
-ای استاد اقیانوس شناسی چیست؟ من که درسی نخواندهام.
- ای پیرمرد، پس تو نیمی از عمرت را از دست دادهای.
پیرمرد باز هم غمگین و ناراحت به اتاق خود برگشت و باز در این فکر بود که مطمئناً ناخدا درست میگفته و او نیمی از عمر خود را از دست داده است.
ادامه ی داستان در ادامه ی مطلب
عزیزان برای مطالب وعکس های جدید ومطالب خواندنی
به وبلاگ به روز من به آدرس زیر مراجعه کنید
http://www.bodaghabad.blogfa.com
یا وبلاگ های دیگر من سر بزنید
کمیسیون یاددهی ویادگیری آموزش وپرورش زرین شهر
مدرسه ی راهنمایی شریعتی زرین شهر